قدسیه رضوانیان* با کابوسی هولناک بیدار شدم؛ نزاع و خون و هجوم اوباش! چه بلایی بر سر فرهنگ و روح و روان ما آمده است؟ هنوز خاطره قتل فجیع رومینای 15‌ساله به دست پدرش از ذهن‌ها پاک نشده که سر خونین دختری 17‌ساله در دستان همسری در کوچه و خیابان سرمستانه به چرخش درمی‌آید تا نمایش فتح و ظفر مردی غیرتمند را برای همگان اجرا کند. دختری که در 12‌سالگی به پسری تقدیم شده است تا مالک کل زندگی و هستی او باشد. مادری 17‌ساله که به کشور همسایه گریخته است. مردی که قادر است غایت سبعیت را در برخورد با مادر فرزندش به اجرا بگذارد، در کدام فرهنگ انسانی بالیده است؟ برآمده از دل کدام نظام خانوادگی است؟ از کدام نظام آموزشی بهره برده؟ هنجارهای فرهنگی را در کدام نظم اجتماعی آموخته؟ فرزندی که مادر نوجوانش چنین هولناک به دست پدرش به قتل رسیده‌، چگونه انسانی برای فردای این سرزمین است؟ تا کی و تا چند با پاسخ ساده‌لوحانه مشکل روانی، قرار است بر این صورت‌های خونین مسئله، روکشی از حریر کشیده شود؟ چرا مجوز ازدواج برای مردی که دارای بیماری روانی است، صادر می‌شود؟ چرا جامعه‌ای با این میزان از بحران اجتماعی، فاقد نهادهای امدادگر اجتماعی است؟ قتل وحشیانه رومینا و منا، تنها قتل دو دختر این سرزمین نیست؛ قتل روح و روان همه آنانی است که می‌شنوند و در کابوس‌هایشان مداوم تکرار می‌شود. نمی‌خواهم اینجا درباره تبعیض علیه زنان و بی‌‌پناهی زنان این سرزمین در برابر قانون مردگرا چیزی بگویم که روشن‌تر از آفتاب است، گوشمان انباشته از قتل‌هایی از این دست است که فقدان قانون بازدارنده، به آن تداوم می‌بخشد، اما نمایش پایانی مردی که ظفرمندانه بی‌اعتنا به قانون نیم‌بند و نظم و امنیت، یک دست نیزه و یک دست زلف یار را به گردش درآورده است تا به مردم، بله مردم! بگوید مرا از گریز این زن ناپرهیزگار مبرا بدارید، از چه آموزه‌هایی تغذیه می‌کند؟ چه کسی مسبب این فقر فجیع فرهنگی است؟ آیا اساسا پاسخی برای این همه پرسش مستأصل وجود دارد؟ * عضو هیئت علمی دانشگاه مازندران